نفوذ روحانی و ناآگاه
نفوذ روحانی و ناآگاه
میدانیم خورشید یک سلسله اشعّهی مرئى دارد که از ترکیب آنها با هم، هفت رنگ معروف، پیدا مىشود؛ و یک سلسله اشعّهی نامرئى که به نام «اشعّهی فوق بنفش» و «اشعّهی مادون قرمز» نامیده شده است.
همچنین یک رهبر بزرگ آسمانى خواه پیامبر باشد یا امام، علاوه بر تربیت تشریعى که از طریق گفتار و رفتار و تعلیم و تربیت عادى صورت مىگیرد، یک نوع تربیت روحانى و از راه نفوذ معنوى در دلها و فکرها دارد که مىتوان آن را تربیت تکوینى نام گذارد؛ در آنجا الفاظ و کلمات و گفتار و کردار کار نمىکند بلکه تنها جاذبه و کشش درونى کار مىکند.
در حالات بسیارى از پیشوایان بزرگ الهى مىخوانیم که گاه بعضى از افراد منحرف و آلوده با یک تماس مختصر با آنها بکلّى تغییر مسیر مىدادند، و سرنوشتشان یکباره دگرگون مىشد، و به قول معروف با ١٨٠ درجه انحراف راه کاملاً تازهاى را انتخاب مىکردند؛ یکمرتبه فردى پاک و مؤمن و فداکار از آب در مىآمدند که از بذل همهی وجود خود نیز مضایقه نداشتند!
این دگرگونیهاى تند و سریع و همه جانبه، این انقلابهاى جهشآسا و فراگیر، آنهم با یک نگاه یا یک تماس مختصر (البتّه براى آنها که در عین آلودگى یک نوع آمادگى نیز دارند) نمىتواند نتیجهی تعلیم و تربیت عادى باشد بلکه معلول یک اثر روانى نامرئى و یک جذبهی ناخودآگاه است که گاهى از آن تعبیر به «نفوذ شخصیّت» نیز مىشود.
بسیار از کسان این موضوع را در زندگى خود تجربه کردهاند که به هنگام برخورد با افرادى که روحهاى بزرگ و عالى دارند چنان بىاختیار و ناخود آگاه تحت تأثیر آنان قرار مىگیرند که حتّى سخن گفتن در برابر آنها برایشان مشکل مىشود؛ و خود را در میان هالهاى مرموز و غیر قابل توصیف از عظمت و بزرگى مىبینند.
البتّه ممکن است گاهى این گونه امور را با تلقین و امثال آن توجیه کرد؛ ولى مسلّماً این تفسیر براى همهی موارد صحیح نیست بلکه راهى جز این ندارد که بپذیریم که این آثار نتیجهی شعاع اسرارآمیزى است که از درون ذات انسانهاى بزرگ برمىخیزد.
سرگذشتهاى فراوانى در تاریخ پیشوایان بزرگ مىبینیم که جز از این راه نمىتوان آنها را تفسیر کرد؛ داستان آمدن جوان آلودهاى نزد پیامبر(ص) و انقلاب ناگهانى روحى او.
یا برخورد اسعد بن زرارهی بت پرست به پیامبر(ص) در کنار خانهی کعبه و تغییر جهش آساى طرز تفکّر او.
و یا آنچه دشمنان سرسخت پیامبر(ص) نام آن را سحر مىگذاردند و مردم را به خاطر آن از نزدیک شدن به او باز مىداشتند، همه حاکى از نفوذ شخصیّت پیامبر(ص) در افراد مختلف از این طریق است.
همچنین آنچه دربارهی تأثیر پیام امام حسین(ع) روى فکر «زهیر» در مسیر کربلا نقل شده تا آنجا که با شنیدن پیام امام حتّى نتوانست لقمهاى که در دست داشت به دهان بگذارد، و آن را به زمین نهاد و حرکت کرد.
و یا کشش عجیب و فوق العاده که «حرّبن یزید ریاحى» در خود احساس مىکرد، و با تمام شجاعتش همچون بید مىلرزید؛ و همین کشش سرانجام او را به صف مجاهدان کربلا کشانید و به افتخار بزرگ شهادت نائل آمد.
و یا داستان جوانى که در همسایگى «ابوبصیر» زندگى داشت، و با ثروت سرشار خود که از خودش خدمتى به دستگاه بنى امیّه فراهم ساخته بود به عیش و نوش و بىبند و بارى پرداخته بود و سرانجام با یک پیام امام صادق(ع) بکلّى دگرگون شد، و همهی کارهاى خود را در هم پیچید و تمام اموالى را که از طریق نامشروع گرد آورده بود به صاحبانش داد، یا در راه خدا انفاق کرد.
و یا سرگذشت کنیز خواننده و زیبا و عشوهگرى که هارون به گمان خام خود براى منحرف ساختن ذهن امام کاظم(ع) به زندان اعزام داشته بود؛ و منقلب شدن روحیّهی او در یک مدّت کوتاه، تا آنجا که قیافه و طرز سخن و منطق او هارون را به حیرت و وحشت افکند…
همه و همه نشانه و نمونههایى از همین تأثیر ناخودآگاه است که مىتوان آن را شعبهاى از «ولایت تکوینى» پیامبر(ص) یا امام(ع) دانست، چرا که عامل تربیت و تکامل در اینجا الفاظ و جملهها و راههاى معمولى و عادى نیست، بلکه جذبهی معنوى و نفوذ روحانى عامل اصلى محسوب مىشود.
این برنامه ـ همانگونه که گفتیم ـ منحصر به پیامبران و امامان نیست؛ بلکه رجال راستین و شخصیّتهاى بزرگ نیز به تناسب میزان شخصیّت خود هالهاى از این نفوذ ناخودآگاه اطراف خود ترسیم مىکنند، منتها قلمرو گروه اوّل با گروه دوم از نظر ابعاد و گسترش قابل مقایسه نیست.
وجود امام(ع) در پشت ابرهاى غیبت نیز این اثر را دارد که از طریق اشعّهی نیرومند و پردامنهی نفوذ شخصیّت خود، دلهاى آماده را در نزدیک و دور تحت تأثیر جذبهی مخصوص قرار داده به تربیت و تکامل آنها مىپردازد و از آنها انسانهایى کاملتر مىسازد.
ما قطبهاى مغناطیسى زمین را با چشم خود نمىبینیم، ولى اثر آنها روى عقربههاى قطب نما، در دریاها راهنماى کشتیهاست و در صحراها و آسمانها راهنماى هواپیماها و وسائل دیگر. در سرتاسر کرهی زمین از برکت این امواج مغناطیسى، میلیونها مسافر راه خود را به سوى مقصد پیدا کرده، یا وسائل نقلیّهی بزرگ و کوچک به فرمان همین عقربهی ظاهراً کوچک از سرگردانى رهایى مىیابند.
آیا تعجّب دارد اگر وجود امام(ع) در زمان غیبت با امواج جاذبهی معنوى خود افکار و جانهاى زیادى را که در دور یا نزدیک قرار دارند هدایت کند، و از سرگردانى رهایى بخشد؟
ولى نمىتوان و نباید فراموش کرد که همانگونه که امواج مغناطیس زمین روى هر آهن پارهی بى ارزشى اثر نمىگذارد بلکه روى عقربههاى ظریف و حسّاسى که آب مغناطیس خوردهاند و یک نوع سنخیّت و شباهت با قطب فرستندهی امواج مغناطیسى پیدا کردهاند اثر مىگذارند، همینطور دلهایى که راهى با امام دارند و شباهتى را در خود ذخیره نمودهاند تحت تأثیر آن جذبهی غیر قابل توصیف روحانى قرار مىگیرند.
با در نظر گرفتن آنچه در بالا گفتیم، یکى دیگر از آثار و فلسفههاى وجودى امام(ع) در چنین دورانى آشکار مىگردد.
ترسیم هدف آفرینش
هیچ عاقلى بى هدف گام بر نمىدارد، و هر حرکتى که در پرتو عقل و علم انجام گیرد در مسیر هدفى قرار خواهد داشت.
با این تفاوت که هدف در کار انسانها معمولاً رفع نیازمندى خویش و برطرف ساختن کمبودهاست، ولى در کارِ خدا هدف متوجّه دیگران و رفع نیازهاى آنهاست؛ چرا که ذات او از هر نظر بى پایان است و عارى از هر گونه کمبود و با این حال انجام دادن کارى به نفع خود، دربارهی او مفهوم ندارد.
حالا به این مثال توجّه کنید:
در زمینى مستعد و آماده، باغى پر گل و میوه احداث مىکنیم؛ در لابهلاى درختان و بوتههاى گل، علف هرزههایى مىرویند؛ هر وقت به آبیارى آن درختان برومند مىپردازیم علف هرزهها نیز از پرتو آنها سیراب مىشوند.
در اینجا ما دو هدف پیدا مىکنیم:
هدف اصلى که آب دادن درختان میوه و بوتههاى گل است.
و هدف تبعى که آبیارى علف هرزههاى بى مصرف مىباشد.
بدون شک هدف تبعى نمىتواند انگیزهی عمل گردد، و یا حکیمانه بودن آن را توجیه کند؛ مهم همان هدف اصلى است که جنبهی منطقى دارد!
حال اگر فرض کنیم بیشتر درختان باغ خشک شوند و جز یک درخت باقى نماند، امّا درختى که به تنهایى گلها و میوههایى را که از هزاران درخت انتظار داریم به ما مىدهد بدون تردید براى آبیارى همان یک درخت هم که باشد برنامهی آبیارى و باغبانى را ادامه خواهیم داد؛ گو اینکه علف هرزههاى زیادى نیز از آن بهره گیرند، و اگر یک روز آن درخت نیز بخشکد آنجاست که دست از آبیارى باغ مىکشیم هرچند علف هرزهها بمیرند.
جهان آفرینش بمانند همان باغ پر طراوت است و انسانها، درختان و بوتههاى این باغند.
آنها که در مسیر تکاملند درختان و شاخههاى پر برند.
و آنها که به پستى گرائیده و منحرف و آلودهاند علف هرزههاى این باغند.
مسلّماً این آفتاب درخشان، این مولکولهاى حیاتبخش هوا، اینهمه برکات زمین و آسمان، براى آن آفریده نشده است که مشتى فاسد و هرزه به جان یکدیگر بیفتند و به خوردن یکدیگر مشغول شوند و جز ظلم و ستم و جهل و فساد محصولى براى اجتماع آنها نباشد؛ نه! هرگز هدف آفرینش نمىتواند اینها باشد!
این جهان و تمام مواهب آن ـ از دیدگاه یک فرد خداپرست که با مفاهیمى چون علم و حکمت خدا آشناست ـ براى صالحان و پاکان آفریده شده است؛ همانگونه که سرانجام نیز بطور کامل از دست غاصبان در خواهد آمد و در اختیار آنان قرار خواهد گرفت. (انّ الارض یرثها عبادى الصّالحون).
باغبان آفرینش (جهان پهناور هستى) به خاطر همین گروه فیض و مواهب خود را همچنان ادامه مىدهد؛ هر چند علف هرزهها نیز به عنوان یک هدف تبعى سیراب گردند و بهرهمند شوند؛ ولى بى شک هدف اصلى آنها نیستند.
و اگر فرضاً روزى فرا رسد که آخرین نسل گروه صالحان از روى زمین برچیده شوند، آن روز دلیلى بر ادامهی جریان این مواهب وجود نخواهد داشت.
آن روز آرامش زمین به هم مىخورد، و آسمان برکات خود را قطع مىنماید، و زمین از دادن بهره به انسانها مضایقه خواهد کرد!
پیامبر یا امام، سمبل گروه صالحان و نمونهی بارز انسان کامل است؛ یعنى، همان گروهى که هدف اصلى آفرینش را تشکیل مىدهند و به همین دلیل وجود او به تنهایى یا در رأس گروه صالحان، توجیه کنندهی هدف آفرینش و مایهی نزول هر خیر و برکت و ریزش باران فیض و رحمت خدا است؛ اعم از این که در میان مردم آشکارا زندگى کند یا مخفى و ناشناس بماند.
درست است که افراد صالح دیگر نیز هر کدام هدفى هستند براى آفرینش، و یا به تعبیر دیگر، بخشى از آن هدف بزرگ، ولى نمونهی کامل این هدف همین انسانهاى نمونه و مردان آسمانى مىباشند، هر چند سهم دگران نیز محفوظ است.
و از اینجا روشن مىشود، آنچه در پارهاى از عبارات به این مضمون وارد شده که:
«بیمنه رزق الورى و بوجوده تثبت الارض والسّماء؛ از برکت وجود او (یعنى حجّت و نمایندهی الهى) مردم روزى مىبرند، و به خاطر هستى او آسمان و زمین برپاست!» یک موضوع «اغراقآمیز» و «دور از منطق» و یا «شرک آلود» نمىباشد؛ همچنین، عبارتى که به عنوان یک حدیث قدسى خطاب به پیامبر از طرف خداوند در کتب مشهور نقل شده: «لولاک لما خلقت الافلاک؛ اگر تو نبودى آسمانها را نمىآفریدیم!» بیان یک واقعیّت است نه مبالغه گوئى! منتها او شاهکار هدف آفرینش است و صالحان دیگر هر کدام بخشى از این هدف بزرگ را تشکیل مىدهند.
از مجموع آنچه در این فصل تحت پنج عنوان گفته شد، چنین نتیجه مىگیریم:
آنها که دور نشستهاند و وجود امام را در عصر غیبت یک وجود شخصى و بدون بازده اجتماعى دانستهاند و به عقیدهی شیعه در این زمینه تاخت و تاز کردهاند که وجود چنین امامى چه نفعى در مقام رهبرى و امامت خلق مىتواند داشته باشد، آنچنان که آنها گفتهاند نیست، و آثار وجودى او در این حال نیز فراوان است.
خودآزمایی
١- انواع تربیت یک رهبر بزرگ آسمانى خواه پیامبر باشد یا امام را نام ببرید.
٢- یکی از اثرات وجود امام(ع) در پشت ابرهاى غیبت را بیان کنید.
٣- در کارِ خدا هدف چیست؟ چرا؟
یک دیدگاه بگذارید