الزام‌ها و ضرورت‌های اجتماعی

منظور از «الزام اجتماعى» این است که وضع زندگى اجتماعى انسانها به چنان مرحله‌اى برسد که احساس نیاز به مطلبى کند و آن را به عنوان یک «ضرورت» بپذیرد.
این را هم مى‌دانیم که هر انسانى در آغاز چنان است که مى‌خواهد از هر نظر آزاد باشد و هیچ گونه محدودیّتى در زندگى او وجود نداشته باشد، ولى کم کم مى‌فهمد که این گونه آزادى او را از بسیارى از امتیازات زندگى جمعى محروم مى‌سازد، و به خواستهاى اصیل او زیان مى‌رساند؛ و اگر قید و بندهایى به نام «قانون» را نپذیرد، اجتماعى که در آن زندگى مى‌کند گرفتار هرج و مرج مى‌شود و از هم متلاشى مى‌گردد.
اینجاست که تن به مقررات و اصول و قوانینى مى‌دهد.
همینطور با پیشرفت جوامع، روز به روز بر میزان این قید و بندها افزوده مى‌شود، و باز همه‌ی آنها را به عنوان «ضرورت» مى‌پذیرد.
یک مثال ساده براى این موضوع مى‌زنیم:
در مورد مقرّرات رانندگى و ترافیک، هنگامى که وسیله‌ی نقلیه‌ی سریع‌السّیرى در اختیار انسان قرار مى‌گیرد، دلش مى‌خواهد آزادانه به هر جا مى‌خواهد برود؛ در هر جا مایل باشد توقّف یا پارک کند؛ با هر سرعتى براند؛ بر سر چهار راهها بدون معطّلى به راه خود ادامه دهد؛ ولى بزودى مى‌فهمد اگر این کار را او بکند، دلیلى ندارد که دیگران نکنند، و نتیجه‌ی آن هرج و مرج و انواع خطرهاست.
لذا امروز هر کودکى مى‌داند این موضوع درست نیست؛ باید مقرّراتى در کار باشد، هر چند ساعتها او را از رسیدن به مقصدش عقب بیندازد؛ باید جریمه و انضباط شدید (امّا عادلانه و عاقلانه!) در کار باشد وگرنه هر روز صدها نفر، جان خود، یا وسیله‌ی نقلیه‌ی خویش را در این راه از دست مى‌دهند. این را مى‌گوییم «ضرورت» یا «الزام» اجتماعى.
ولى مهم این است که یک «نیاز واقعى» جامعه آنقدر آشکار گردد که ضرورت بودنش را، همه یا حدّاقل متفکّران و رهبران جامعه بپذیرند؛ و این در درجه‌ی اوّل بستگى به بالا رفتن سطح آگاهى و شعور اجتماعى مردم دارد، و سپس ارتباط با آشکار شدن نتایج نامطلوب وضع موجود جامعه و عدم امکان ادامه راه.
به همین دلیل، (مثلاً) مى‌بینیم داد و فریادها در زمینه‌ی آلودگى محیط زیست به جایى نمى‌رسد، و کسى گوشش بدهکار این نیست که مقرّرات مربوط به پاکسازى محیط را بپذیرد؛ امّا هنگامى که مردم ببینند فى‌المثل، شهرى همانند تهران آنچنان گرفتار آلودگى هوا شده که بیماریهاى پى در پى مردمش را تهدید مى‌کند؛ تنفّس کردن مشکل شده؛ چشمها مى‌سوزد؛ و به گفته‌ی آمارگران روزى ده نفر نابینا مى‌شوند؛ آب دهان ـ با چند ساعت رفت و آمد در شهر ـ سیاه شده، آثار بیماریهاى پوستى و کم کم بیمارى دستگاه تنفس و ناراحتى قلب و کبد و مسمومیّت آشکار گشته، اینجاست که به عنوان یک ضرورت تن به مقرّرات شاق و کمرشکنى مى‌دهد، و از امورى مانند از کار انداختن کارخانه‌هایى که با قیمت گزاف ساخته شده، کنار گذاشتن هزاران وسیله‌ی نقلیه‌ی دود زا، و خوددارى کردن از بسیارى از فعّالیّتهاى پرسود اقتصادى که موجب آلودگى هوا مى‌گردد، استقبال مى‌کند.
* * *
با توجّه به این مثال به اصل سخن باز مى‌گردیم؛
شاید بسیارى از مردم در قرن ١٧ و ١٨، با مشاهده‌ی پیشرفتهاى چشمگیر صنعتى، ترسیمى که از قرن بیستم داشتند، ترسیم یک بهشت برین بود؛ فکر مى‌کردند با آهنگ سریعى که رشد صنایع به خود گرفته روزى فرا خواهد رسید که:
منابع زیرزمینى پشت سر هم کشف مى‌شود؛
نیروى «اتم» که مهمترین و عظیمترین منبع انرژى است بالاخره با سرپنجه‌ی علم مهار مى‌گردد؛
انسان به رؤیاى پرواز به آسمانها تحقق مى‌بخشد؛
با یک فشار آوردن روى یک دکمه خانه‌اش جاروب، غذا پخته، لباسها و ظرفها شسته، اطاقها در زمستان گرم و در تابستان سرد مى‌شود؛ با زدن یک دکمه زمین شکافته، بذر افشانده و سرانجام محصول آن با ماشینهاى مجهّز جمع آورى و پاک و بسته بندى و آماده‌ی مصرف مى‌گردد…؛
آنگاه انسان مى‌نشیند و از اینهمه آسایش و آرامش و راحتى لذّت مى‌برد!
ولى باور نمى‌کردند که انسان صنعتى و ماشینى زندگى مرفّه‌ترى نخواهد داشت، بلکه پا به پاى پیشرفت تکنولوژى، سروکلّه‌ی نابسامانیهاى تازه و غول مشکلات جدید پیدا مى‌شود؛ عفریت «جنگهاى جهانى» سایه‌ی وحشتناک خود را بر کانونهاى ماشین و صنعت، خواهد افکند؛ و در مدّت کوتاهى آن را چنان در هم مى‌کوبد که هرگز در خواب هم نمى‌دید!
تازه مى‌فهمد زندگى او چقدر خطرناک شده است!
اگر در گذشته سخن از جنگهایى در میان بود که در آن چند هزار نفر جان خود را از دست مى‌دادند، فعلاً سخن از جنگى در میان است که بهاى آن نابودى تمدّن در کره‌ی زمین و بازگشت به عصر حجر است!
کم کم مى‌فهمد براى حفظ وضع موجود و پیروزیهاى بزرگ صنعتى و تمدّن، مقرّرات گذشته هرگز کافى نیستند، و باید تن به مقرّرات تازه‌اى بدهد.
کم کم زمانى فرا مى‌رسد که «وجود حکومت واحد جهانى» براى پایان دادن به مسابقه‌ی کمرشکن تسلیحاتى، براى پایان دادن به کشمکشهاى روز افزون قدرتهاى بزرگ، براى کنار زدن دنیا از لب پرتگاه جنگ، به عنوان یک «ضرورت» و «یک واقعیّت اجتناب‌ناپذیر» احساس مى‌گردد که باید سرانجام این مرزهاى ساختگى و دردسرساز بر چیده شود و همه‌ی مردم جهان زیر یک پرچم و با یک قانون زندگى کنند!
زمانى فرا مى‌رسد که سطح شعور اجتماعى در جهان به مرحله‌اى مى‌رسد که به روشنى مى‌بینند توزیع ظالمانه‌ی ثروت به شکل کنونى ـ که در یک سوى دنیا و حتّى گاهى در یک طرف شهر، مردمى چنان مرفّه زندگى مى‌کنند که سگ و گربه‌هاى آنها نیز بیمارستان و پزشک و دندانساز و اطاق مجلّل خواب دارند؛ ولى در طرف دیگر، مردمى از گرسنگى، همچون برگهاى زرد پائیزى روى زمین مى‌ریزند ـ عاقبت وحشتناکى در پیش دارند؛ و بدون یک سیستم توزیع عادلانه‌ی ثروت، جهان روى آرامش نخواهد دید؛ بلکه غنى و فقیر، کشورهاى پیشرفته و عقب مانده هر دو در زحمت خواهند بود.
هنگامى که این مسائل بر اثر آشکار شدن عکس العملهاى نامطلوب وضع موجود، و بالا رفتن سطح شعور عمومى، به مرحله‌ی یک «ضرورت» رسید، انقلاب و دگرگونى حتمى خواهد بود؛ همانطور که در گذشته نیز چنین بوده است.
بنابراین، «الزام اجتماعى» عامل مؤثّر دیگرى است که با کارکرد نیرومند خود، مردم جهان را خواه ناخواه، به سوى یک زندگى آمیخته با صلح و عدالت پیش مى‌برد، و پایه‌هاى یک حکومت جهانى را براساس طرح تازه‌اى مى‌چیند.


نشانه‌هایی از خود آگاهی مردم جهان


سخن در این بود که آیا قرائن موجود نشان مى‌دهد که سرانجام جهان، صلح است و عدالت، یا تباهى و نابودى نسل بشر؟
تا کنون از چهار طریق مدارک روشنى براى احتمال اوّل یافته‌ایم، ولى ممکن است در برابر این سخن گفته شود که اگر چنین است چرا هیچ نشانه‌اى در وضع کنونى دنیا، طرز زندگى انسان امروز، براى گام برداشتن به سوى چنان مقصدى مشاهده نمى‌کنیم، بلکه بعکس وضع موجود، بیشتر یأس آور است تا امید بخش!
* * *
ماهم قبول داریم که نظر ابتدایى همین موضوع را تأیید مى‌کند؛ ولى دقّت بیشتر، نشان مى‌دهد که انسان کنونى، نیز با تمام تجاوزها و ستمگریها و ویرانگریها، گامهایى به سوى آن هدف بزرگ برداشته و بر مى‌دارد، و نشانه‌هایى از خود آگاهى در فکر و زندگى او به چشم مى‌خورد.
هرچند این گام‌ها، چندان بزرگ نیست، و حتّى بعضى از آنها زیاد جدّى به نظر نمى‌رسد، ولى هر چه هست قدمى است قابل ملاحظه براى آمادگى فکرى محیط.
نمونه‌اى از این قرائن ذیلاً از نظر شما مى‌گذرد:


۱ـ تشکیل مجامع جهانی و تنظیم اعلامیّه‌ی حقوق بشر


می‌دانیم جنگ جهانى اوّل و دوم که بى شباهت به حالت جنون ادوارى در عالم بشریّت نبود، در برابر اثرات مرگبارش، آثار بیدار کننده‌اى از خود به یادگار گذاشت.
به دنبال جنگ جهانى اوّل، «جامعه‌ی ملل» تشکیل شد؛ اما چیزى نگذشت که با غرّش توپهاى جنگ جهانى دوم، بقایاى آن در هم فرو ریخت.
ولى همان تجربه‌ی کوتاه مدّت سبب شد که پس از پایان جنگ جهانى دوم، اساس نسبتاً محکمتر براى یک مرکز و مرجع جهانى، به نام «سازمان ملل متّحد» چیده شود، و منشور جالبى به عنوان «اعلامیّه‌ی حقوق بشر» تنظیم گردد.
انکار نمى‌کنیم که بسیارى از موادّ آن شبیه همان ضرب المثل معروف خودمان درباره‌ی «زنگ» و «گربه» است و کسى را نمى‌توان پیدا کرد که در شرایط کنونى این زنگ به گردن آن گربه بیاویزد؛ ولى این را نیز نمى‌توان انکار کرد که این گام با تمام نقایصش گام مهمّى است که برداشته شده، و حدّاقل همه‌ی مردم جهان به درستى این طرز فکر ایمان دارند، هرچند در عمل پایشان لنگ است!
خوب ملاحظه کنید آیا موادّ زیر را که از «اعلامیّه‌ی جهانى حقوق بشر» نقل کرده‌ایم همانها نیست که در بحثهاى گذشته دنبال آن مى‌گشتیم؟!
مادّه‌ی اول: تمام افراد بشر آزاد به دنیا مى‌آیند، و از لحاظ حیثیّت و حقوق با هم برادرند ـ همه داراى عقل و وجدان مى‌باشند؛ و باید نسبت به یکدیگر با روح برادرى رفتار کنند…
مادّه‌ی سوم: هر کس حق زندگى و آزادى و امنیّت شخصى دارد…
مادّه‌ی پنجم: احدى را نمى‌توان تحت شکنجه، و یا مورد مجازات و رفتارى موهن و ظالمانه، یا برخلاف شؤون انسانیّت، قرار داد.
مادّه‌ی ششم: هر کس حق دارد که در همه جا، به عنوان یک انسان، در برابر قانون شناخته شود.
مادّه‌ی هفتم: همه در برابر قانون مساوى هستند، و حق دارند بدون تبعیض و با رعایت تساوى حقوق، از حمایت قانون برخوردار شوند…
مادّه‌ی بیست و ششم: هر کس حق دارد از آموزش و پرورش بهره‌مند شود،… آموزش و پرورش باید طورى هدایت شود که شخصیّت انسانى هر کس را به حدّ اکمل رشد آن برساند و احترام حقوق و آزادیهاى بشر را تقویت کند…
مادّه‌ی بیست و نهم: هر کس در مقابل آن جامعه‌اى «وظیفه» دارد، که رشد آزاد و کامل شخصیّت او را میسّر سازد.
و بالاخره آخرین مادّه‌ی این اعلامیّه‌ی جهانى راه را براى تمام سوءاستفاده جویان مى‌بندد:
مادّه‌ی سى‌ام: هیچیک از مقرّرات اعلامیّه‌ی حاضر نباید طورى تفسیر شود که متضمّن حقّى براى دولتى، یا جمعیّتى، یا فردى، باشد که به موجب آن بتواند هر یک از حقوق و آزادیهاى مندرج در این اعلامیّه را از بین ببرند، و یا در راه آن فعّالیّتى نمایند.
مجدّداً یادآور مى‌شویم که آنقدر خوش باور نیستیم که این شعارهاى زیبا و دل انگیز را که در شرایط نابسامان دنیاى کنونى، شبیه «رؤیاى شیرین و دلپذیرى» است که تا مرحله‌ی تحقّق خارجى فاصله‌ی بسیار دارد، امورى انجام یافته تصوّر کنیم، و یا ضعف و ناتوانى این مجامع بزرگ جهانى را از حلّ بسیارى از مشکلات نادیده بگیریم.
ولى نباید همانند افراد منفى باف، وجود آن را که دلیل بر وارد شدن بشریّت در یک مرحله‌ی جدید تاریخى است نادیده بنگاریم.
مى‌دانیم «سازمان ملل متّحد» در واقع حکم یک «سازمان مادر» را دارد، و از آن شعبى منشعب مى‌گردد که یکى از آنها «شوراى امنیّت» است.
تفاوت این «فرزند» با آن «مادر» در آن است که «آن» قدرت اجرایى ندارد و مصوّباتش یک سلسله توصیه‌هاى رسمى، به کشورهاى جهان است.
به همین دلیل، گاهى افراد بدبین، از این مجمع جهانى، به عنوان «میز خطابه» یا «تالار سخنرانى جهانى» یا «پارلمان بى دولت» و مانند آن تعبیر مى‌کنند؛ ولى هر چه هست این فایده را دارد که همه‌ی کشورهاى جهان در رأى‌گیرى بر اساس «مساوات و برابرى» در آن شرکت دارند، و مصوّباتش تأثیر روانى و معنوى قابل ملاحظه‌اى در افکار عمومى مردم جهان دارد.
امّا فرزندش «شوراى امنیت» توانایى کافى و قدرت اجرایى دارد! و اگر بخواهد مى‌تواند مصوّبات خود را پیاده کند، ولى متأسّفانه قدرت کافى براى رأى‌گیرى ندارد؛ زیرا قدرتهاى پنجگانه (آمریکا و شوروى و چین و فرانسه و انگلیس) که عضو دائمى و ابدى! شورا هستند؛ هر یک به تنهایى مى‌تواند با رأى منفى خود همه‌ی تصمیمها را خنثى کند؛ و این حقّ «وتو» که علامت یادگارى از عهد استعمار بر پیشانى این مرکز مهمّ جهانى است، آن را غالباً در تصمیمهاى مهم فلج مى‌سازد!
بنابراین، یکى قدرت اجرا دارد و تصویب نمى‌کند، و دیگرى تصویب مى‌کند و توانایى بر اجرا ندارد!
امّا با تمام این اشکالات همین «مرکز نیم بند» سازمان ملل و دستاوردهایش، همین کانون پر سر و صداى کم اثر، اگر از انصاف نگذریم تاکنون توانسته است کارهایى ـ هر چند کوچک ـ انجام دهد؛ و قطع نظر از کارش، همین صورت ظاهرش، دلیل بر این است که طرز فکر جدیدى در دنیا در حال تکوین است که از مراحل «نیمه جدّى» و یا حتّى شبیه به شوخى آغاز شده، و به سوى مراحل جدّى‌تر در حال حرکت است؛ به دلیل اینکه تمام کشورهاى جهان با تمام اختلافهایى که در مکتب و روش دارند احساس نیاز به وجودش مى‌کنند؛ و کنار رفتن از آن را بسیار بد مى‌دانند.


۲ـ گفتگو از خلع سلاح عمومی


گرچه این موضوع هنوز به طور اساسی از دایره‌ی حرف و سخن و کمیسیون و کاغذ بازی فراتر نرفته است؛ و هنوز آنچه بیرون کمیسیونهای خلع سلاح جهانی می‌گذرد گواه بر «گسترش مسابقه‌ی تسلیحاتی» است، ولی استقبال عموم مردم جهان، از این پیشنهاد نشان می‌دهد که یک نوع خود آگاهی در وجدان جهانی پیدا شده است؛ و حدّاقل همه‌ی دولتهای بزرگ و کوچک از این که قسمت بسیار عظیمی از ثروتهای خود را صرف آهن پاره‌های ویرانگری می‌کنند که نیرومندترین مغزهای دانشمندان را برای توسعه و تکمیل به خود مشغول ساخته در حالی که در «مسائل عمرانی» به این «سرمایه‌ها» و «مغزها» فوق العاده نیازمندند؛ و همه دست و پا می‌کنند به نحوی خود را از این دام بزرگ و خطرناک رهایی بخشند، و روزی فرا رسد که آن سرمایه‌های عظیم انسانی و اقتصادی به مسائل زیر بنایی، و به مراکز نیازها و دردها کشیده شوند.
یکی از مراکز جهانی، آماری در زمینه‌ی هزینه‌ای که هر یک از دولتهای بزرگ جهان صرف نگهداری سربازان خود می‌کنند اعلام کرده بود ـ سربازانی که جوانترین و زنده‌ترین اعضای پیکر اجتماعند ـ و به تعبیر دیگر، هزینه‌ی سنگینی که صرف از کار انداختن این نیروی عظیم در هر سال می‌کنند.
و ارقام سرسام آوری شبیه ارقام نجومی ارائه داده بود که نشان می‌داد به هر حال در کنار این برنامه‌های غلط، طرز فکرهای نوینی در حال تکوین می‌باشد؛ طرز فکری که می‌گوید این برنامه قابل ادامه نیست و باید در آن تجدید نظر کرد.
و این خود گام دیگری به سوی آن هدف بزرگ محسوب می‌شود.


٣ـ حمله‌ی صلح!


در دنیای امروز همه سخن از صلح می‌گویند؛ حتی جنگ طلبان مسلّم! چرا که تنفّر از جنگ، همگانی گشته؛ و ویرانیهای وحشت‌آور جنگهای جهانی هنوز فراموش نشده، و هرگز فراموش نخواهد شد!
گرچه طرفداری از صلح ـ هنوز مانند بسیاری از خواست‌های دیگر بشر ـ از حدود آرزو، فراتر نرفته؛ و همه جا به عنوان یک شعار مورد استفاده قرار می‌گیرد، و حتّی آتش افروزان جنگ آن را یدک می‌کشند؛ ولی به هر حال، این وضع نشان می‌دهد یک «تشنگی عمومی» نسبت به «آب حیات صلح» همگان را فرا گرفته، و به راستی توده‌های مردم جهان آن را به عنوان پایه‌ی اصلی برای پیشبرد همه‌ی برنامه‌ها می‌طلبند.
مخصوصاً با توجّه به این که جنگهای امروز آنقدر پر خرج و ویرانگر است که ممکن است کشورى تنها با چند روز جنگ علاوه بر تحمّل میلیاردها خسارت مالى و هزاران کشته و مجروح، دهها سال از نظر اقتصادى و عمرانى عقب بیفتد.
هرگز نباید این خواست عمومى را دست کم بگیریم؛ زیرا که هر تحوّل و انقلابى نخست به صورت یک «آرزو» یک «خواست بدون پشتوانه» یا یک «شعار دلپذیر» در اعماق فکرها جوانه مى‌زند؛ سپس به صورت یک «ضرورت» و یک «واقعیّت اجتناب‌ناپذیر» در مى‌آید و تدریجاً ارکان جامعه را دگرگون مى‌سازد.
آتش بس جنگهاى سابق ویتنام و آمریکا، گویا طبق گفته‌ی خبرگزاریها ـ پانصد هزار بار! نقض شد، ولى سرانجام دیدیم که به مرحله‌ی جدّى و قطعى رسید و ضرورتى که مى‌بایست تحقّق یابد با پیروزى ویتنام تحقّق یافت.


۴ـ طرح حکومت اسلامی[١]


این طرح که اخیراً طرفداران فراوانى پیدا کرده، و در محافل مختلف سخن از آن مى‌رود، و حتّى بعضى طرح زبان بین المللى «اسپرانتو» را که اخیراً به طرز مؤثّرى در حال گسترش است به عنوان مقدّمه‌اى از آن طرح بزرگ مى‌دانند، گام مؤثّر دیگرى در راه وصول به آن هدف نهایى است.
البتّه بى شک مزاج دنیاى کنونى در حال حاضر آماده‌ی پذیرش چنین حکومتى نیست؛ زیرا هنوز در جامعه‌ی به اصطلاح پیشرفته‌اى همچون آمریکا، مسأله‌ی نژاد سفید و سیاه، حل نشده، و سیاهان از تبعیضات دردناکى در بطن این جامعه رنج مى‌برند.
هنوز حکومت نژاد پرست آفریقاى جنوبى مورد تأیید قدرتهاى بزرگ است؛ و هنوز فاصله‌ی سه گروه «عقب افتاده» و «در حال توسعه» و «توسعه یافته» به قوّت خود باقى است بلکه شکافها بیشتر مى‌شود.
امّا با همه‌ی اینها ـ همانطور که گفتیم ـ گسترش این افکار و مقبولیّت آن از سوى بسیارى از گروههاى جهان، هر چند در افق دور دستى قرار داشته باشد، خود دلیل زنده‌اى بر نضج گرفتن آمادگیهاى روحى فرهنگى و اجتماعى براى تحقّق یافتن «صلح و عدالت جهانى» محسوب مى‌شود.
* * *
غیر از آنچه در بالا گفتم نشانه‌هاى دیگرى نیز در گوشه و کنار مجتمعات جهانى، از قبیل «بازارهاى مشترک» و «اتّحادیه‌هاى بزرگ جهانى» و هرگونه تمایل به زندگى گروهى و گرایش به وحدت، به چشم مى‌خورد که مجموعاً نشان مى‌دهد جهان در راهى طولانى به سوى مقصدى که گفتیم پیش مى‌رود؛ و وصول به چنان هدفى را به ما نوید مى‌دهد.


خودآزمایی


١- منظور از «الزام اجتماعى» چیست؟
٢- در چه صورتی «نیاز واقعى» جامعه آنقدر آشکار گردد که ضرورت بودنش را، همه یا حدّاقل متفکّران و رهبران جامعه بپذیرند؟
٣- چرا وجود حکومت واحد جهانى به عنوان ضرورت و یک واقعیّت اجتناب‌ناپذیر احساس مى‌گردد؟

پی‌نوشت

[١]ـ باید توجّه داشت که نگارش این کتاب قبل از انقلاب اسلامى ایران بوده است.

یک دیدگاه بگذارید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


*